... گنجینه ادب

... گنجینه ادب




نمیدانم شب ها

من شاعر میشوم

و تو را غزل باران میکنم

یا تو بهانه میشوی

و من
غزل غزل می بارم ؟!




آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای ...
که دیگر حتی نمیتوانم مضمون تازه ای پیدا کنم
حالا حق میدهی
در شعرهایم
به همین سادگی بگویم


دوستت دارم ...؟


دوست داشتن به تعــــداد دفعات گفـــــتن نیست !

حسی است ؛

که باید بــــــی کلام هم لمــــــس شود




وقتے دو قلــ♥ــب برای یڪـدیگر بتپد

هیچ فاصلـہ اے دور نیسـﭞ

هیچ زمانے زیــــاد نیسـﭞ

و هیچ عشـــ♥ـــق دیگرے نمے تواند

آن دو را از هم دور کند !

محڪـم تریـن برهان عشــ♥ـــق

اعتمـــاد اسـﭞ
.



 

خـداوندا

تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت

خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی . . .


گاهی برای دلـم پدر میشوم ،


 عصبانی میشوم و میگویم :


بـس کن دل ...


تو دیگر بزرگ شده ای ....!





این روزها ،        


بغض ” دارم ،


گریه ” دارم ،                     تا دلت بخواهد ،


آه  ” دارم                           . . .  ولی بازیگر خوبی شده ام


  ”می خندم !





من     نه سکوت میکنم نه فال عشق از برم


فقط به تو خیره شدم ، من از تو هم ساده ترم


تو خوب میفهمی مرا وقتی پر از بهانه ام


ببین برای ماندنت چقدر عاشقانه ام






بر سر مزرعه ی سبز فلک ،

باغبانی به مترسک می گفت :

دل تو چوبین است و ندانست که این زخم زبان ،

دل چوبین مترسک را  هم

می شکند .





دوست داشتنت بزرگترین نعمت دنیاست

مرا شاد میکند و لبخند را به دنیایم هدیه میکند

حتی این روزها گاهی پرواز میکنم

من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست دارم …