... گنجینه ادب

... گنجینه ادب

۲۶ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است


گاهی برای دلـم پدر میشوم ،


 عصبانی میشوم و میگویم :


بـس کن دل ...


تو دیگر بزرگ شده ای ....!





این روزها ،        


بغض ” دارم ،


گریه ” دارم ،                     تا دلت بخواهد ،


آه  ” دارم                           . . .  ولی بازیگر خوبی شده ام


  ”می خندم !





من     نه سکوت میکنم نه فال عشق از برم


فقط به تو خیره شدم ، من از تو هم ساده ترم


تو خوب میفهمی مرا وقتی پر از بهانه ام


ببین برای ماندنت چقدر عاشقانه ام






بر سر مزرعه ی سبز فلک ،

باغبانی به مترسک می گفت :

دل تو چوبین است و ندانست که این زخم زبان ،

دل چوبین مترسک را  هم

می شکند .





دوست داشتنت بزرگترین نعمت دنیاست

مرا شاد میکند و لبخند را به دنیایم هدیه میکند

حتی این روزها گاهی پرواز میکنم

من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست دارم …





تنهایی یعنی …


عبور می کنم هر روز


از کنار نیمکت های خالیه پارک….


طوری که انگار کسی در نیمکت های آخرین


انتظارم را میکشد و به آنجا که میرسم...


باید وانمود کنم که باز هم دیر رسیده ام!!!!



گــــاهى بى هیـــــــچ بهانـــه


کســــى را دوســـــت دارى ...


امــــــــا ...


گــــاهى با هــــــــزار دلیـــل هم


نمیتوانـــى یکـــى را دوســـت داشتــــه باشــــى...



"من و تـــــــو..."


وقتــــی کنـــــار هـم هستیـــــم،


قـشـنـــگ تریــن تـرکیـــــب دنـیـاییــــم...!


"بی تـــــــــو تنهـــــا تریـن عنصــــــر دنیـایـــــم..."





می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که

پــدر تنها قهرمان بود

عشـــق، تنـــها در آغوش مــادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند


تنها دردم، زانو های زخمی ام بودند.


تنـها چیزی که میشکستم، اسباب بـازیهایم بـود

و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود ...


سیمرغ


من از بیگانگان هـــرگز ننالـــم

که با من هــــر چه کرد آن آشنا کـــرد ...


" حافظ "