... گنجینه ادب

... گنجینه ادب

۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است


مـــــــردها

همیشه

شاعــــران بهتری بوده‌اند !

چون ؛

از "زن" می‌نویسند ...


تو که گفتی:
نقاش نیستی
پس چرا به تو فکر می کنم،
دنیایم
رنگـــــــــی می شود



گفتا که دلت کجاست؟؟؟؟:

گفتم: بـــر او!

پرسید: که "او" کجاست؟؟؟

گفتم: در دل !!!




گفته بودی

 با قطار 

این بار خـــواهی رفت،،، و منْ

مانده بودم که چطور این چـــــــرخ را پنچر کنم …

دلم برای کسی تنگ است ...

که اگر بمیرم هم

اجازه ندارم

بهش زنگ بزنم ...


غمگینم!

. . . همانند دلقکی که روی صحنه

چشمش به "عشقش" میفتد. . .

که با "معشوقش"

به "او" می خندند..!


شـــعرْ

فقط بهانه است؛
دارم

بلنــــد بلنـــــــــــــد

به تـــــــــــــــو فکر می‌کنم. . .


بگیر دستِ مـــــــــرا،

هیچ‌کس حواسش نیست!

بجــز خــُــــدا. .

نه!

خدا مهربان‌تر از اینهاست. . .


گفتی: پــائیز را دوست داری...

می‌دانستم با "او" نسبتی داری.. . !

هـــر دو

"مهـــــری" دارید

که بر دل می‌نشیند!



به رفتگر پنهانی پول دادم

که کــــــوچه تـــــو را جارو نزند ...

آخر من هنوز از گوشه و کنار آن

خــــاطراتم را جمع نکرده ام ..