صندلیت را کنار صندلیم بگذار !
هم نشینی با تو یعنی
تعطیلی رسمی تمام دردها …
من از قبل “باخته” بودم
“مچ انداختن”
بهانه ای بود؛
برای گرفتن دوباره ی “دست تو”
جهان که فاصله ای نیست !
تا ماه پیاده میروم اگر آنجا خانه ات باشد …
امروز
همه جا تعطیل است
سرم اما شلوغ است
دارم به تو فکر میکنم !
هیچ عینکی
دوری تو را نزدیک نمیکند !
کنار چای و آتش
بارها یاد تو کردم
چه دلتنگی شیرینی
چه خوشبختی کوتاهی . . .
هر شب از پشت صفحه کوچک
موبایل
در اغوشت میگیرم
و نمیدانی که چه ارامشیست
همین اغوش خیالی
ﺳﻼﻣﺘــﯽ ﺍﻭن ﺩﺧﺘــﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ ڪه
ﻫــﺰﺍﺭ ﺩﻓﻌﻪ ﻫﻢ ﻗﻬــﺮ ڪنن
ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻧﻤﯿــﺎﺩ ﯾــﻪ ﻧﻔـﺮ ﺩﯾــﮕﻪ ﺭﻭ
ﺟﺎﯾﮕﺰﯾــﻦ ﻋﺸﻘﺸــﻮﻥ ﮐﻨــﻦ...
یه جایی توی قلبت هس که روزی خونه ی من بود
به این زودی نگو دیره
به این زودی.........
نگو بدرود