... گنجینه ادب

... گنجینه ادب


بهترین روز زندگی من

 روزیست ،،

که تو در میان ناباوری ها می آیی

کنارم می نشینی و دستم را می گیری ،،

و آرام زمزمه می کنی ،،

دوستت دارم


 گلم

که صدایت می کنم!!

 شمعدانی چه اخمی می کند!

مانده ام

جانم !!!

 را چقدر آهسته بگویمت

که هم تو بشنوی

و هم آب از دل هیچ گنجشکی تکان نخورد


رویاهایی هستند که شاید

هرگز تعبیر نشوند 

اما همیشه شیرین اند

مثل رویـــــــای بودن تـــــــــو



دلم 

یک مزرعه میخواهد

یک تو

یک من

و گندم زاری طلایی رنگ

که هوایش آکنده با عطر نفس های تو باشد



تمام زندگیم صرف شعر گفتن شد

از آن زمان که شنیدم تو

شعر می‌خوانی !



زن قداست دارد 

برای با او بودن 

باید « مــــــرد » بود 

نه « نـــــر » ...




عشق یعنی 

وقتی که دستاتو میگیرم

مطمئن باشم که از خوشی میمیرم



نترسان مرا

از ســـرما ...

بی تو زندگی میکنم

در فصل پنجم ... بعد از زمستان

اینجا منفی بسیار درجــــه است ...!




تو نیستی

دل این چتر، باز نخواهد شد

غمی ست باران

وقتی هوا ، هوای تو نیست !