... گنجینه ادب

... گنجینه ادب






قیافـه ام تابلـو شـده بــود !

گفتـن : چی میـکـشی ؟

گفتـم : "زجــر"

گفتـن : نـه یعـنی چی مـصـرفـــ میـکنی ؟

گفتـم : فقط "زنـدگی" . . . . !!!




لنگه های چوبی درب حیاطمان؛

گر چه کهنه اند و جیرجیر می کنند؛

ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم اند .



اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد

و شما ۵ نفر باشید ،

کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید

مطمئنا

مادر ...!

است



مـــادر !

من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم ،
زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من …




من به عشق در یک نـگاه اعتقاد دارم
چون در اولین نگاه زندگیم

مـــادرم

رو دیدم !




یه روز غریبه بود ...

آشنا شد ...

عادت شد ...

عشق شد ...

هستی شد ...

روزگار شد ...

خسته شد ...

بی وفا شد ...

دور شد ...

بیگانه شد ...

فراموش نشد ... که نشد که نشد ......





خـــــــدایــــا!!!

غلط کردم گفتم مواظبش باش ...

تــو برش گردون،

خــودم مثل چشمام مواظبشم !!!





ای کاش یا بودی،

یا از اول نبودی!!!

این که هستی

وکنارم نیستی

"دیوانه ام میکند"




مـــــَــــن اَگــــــــه مِــــــــــثله خِیـــــــلیـــا بــــــــــودَم ...


اَلان بـــا خِیـــــــلیا بـــــــــــودَم ...


تنهـــــــــــــــایی جزء مقدســــــــــــات منــــــــــه



عشـــــق یــعنی حـتی اگـه بدونـــی نـمیخوادتــــــ


بدونــــی نمیشـــــه,


امــا نتـــونی ترکــشی کنـــی . . .


نه خــــودشو , نه فکـــــرشو . . .