... گنجینه ادب

... گنجینه ادب

۴۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است



 جوانی ام را در کشتی کاغذی

به ناخدایی سپردم

که هیچگاه به دریا نرفته بود . . . !!!



حق الناس

همیشه پول نیست گاهی دل است .

دلی که باید میدادی و ندادی!!



سالـهـاســت کــــه کـفـه تــرازویــــم

تــعادل نــــدارد !!!

دســــت خـــالـی...!!


دل پــــــر ...





تنهـــایــی را بایــد با خــط بـریـــل می نوشتنــد
شنیـدنش کافــی نیست ،

بایــد لمسـش کرد . . . !




نقش درخت خشک را بـــازی میکنم


نمیدانم چشم انتظار بهـــار باشم...


یا هیــزم شکن...




آتش زدن به یک “سرنوشت”

کبریت نمی خواهد که !!

“پـــا” می خواهد …

که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر …

و …

بـــــــــروی .. !!








می خواهم دنیــا را بدهم برایم تنگ کنند

به اندازه
"آغــوش " تو

تا وقتی به آغوشت می رسم

بدانم همه دنیا از آن من است


پـــــــــــدرم ...


*************************


"حقیقت نوشت :"

قدر پدر و مادر رو تا وقتے کنارتون هستند بدونید

تا مجبور نشید یک روز با حسرت به جاے

خالیشون ...

نگاه کنید ...



خــورشید هر روز دیرتر از پـــدرم بیدار میشود

اما زودتر از او به خـــانه بر میگردد!!!

راحت نوشتیم بــابــا نان داد ؛

بی آنکه بدانیم بابا چه سخت برای نــان همه جوانیش را داد






امشب هیچی نمے خوآهم!

نه آغوشت رآ

نه نوازش عآشقآنه ات رآ

نه بوسه هآے شیرینت...

فقط بیآ

مےخوآهم تآ سحر به چشمآن زیبایت خیره بمآنم

همین کآفی است

برآے آرامش قلب بی قرآرم

تو فقط بیآ...







فــردا آمــده اسـت و ایـسـتـاده اسـت

پــیــشِ رویِ مـــن

مـی پـرسـد چــه مـی خــواسـتـی؟

بـا عـصـا او را کــنـار مـی زنـم

هــمـچـنـان

چـشـم دوخـتـه ام بـه دوردســت

مُـــنــتــظـــــــر … !