... گنجینه ادب

... گنجینه ادب

۲۶ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است





آدم برفی هم که باشی دلت میخواهد کسی در آغوشت بگیرد …

دلت میخواهد یک نفر کنارت باشد تا گرمت کند ، تا آرامت کند …

مهم نیست آب شدن ، نیست شدن …

مهم آن آرامش است حتی برای چند لحظه …



مادرم می گفت :
عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب
اما حالا هزار شب است پشیمانم
که چرا یک شب عاشقی نکردم

" دکتر علی شریعتی "




چندان هم دور نیستی ؛

فقط به اندازه ی یک نمیدانم از من فاصله گرفته ای !

آری ، “ نمیدانم ” کجایی ؟



دلت که گرفت دیگر منت زمین را نکش ،

راه آسمان باز است … پر بکش !

او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را می‌خواند …

اگر هیچکس نیست ، خـــدا که هست ؟!!!





چقدر این دوست داشتن های بی دلیل … خوب است !

مثل همین بـــاران بی سوال

که هی می بارد

که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد !!



من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم

و آخــر هم به واقعیت می پیوست …

یکی بــــودیکی نــــــبود…!!!