... گنجینه ادب

... گنجینه ادب



لنگه های چوبی درب حیاطمان گر چه کهنه اند

و جیر جیر می کنند

اما خوش بحالشان که لنگه ی همند

نظرات  (۱)

دعوا شده بود 
آقا امیرالمومنین(ع) رسید 
گفت:آقای قصاب بذار بره! 
قصاب گفت به تو ربطی نداره ودستشو برد بالا محکم گذاشت تو صورت حضرت علی(ع) 
آقا سرشو انداخت پایین و رفت 
مردم ریختند و گفتند فهمیدی کیو زدی؟!
قصاب گفت نه فضولی میکرد زدمش گفتند زدی تو گوش حضرت علی(ع)خلیفه مسلمین 
قصاب ساتور رو برداشت ودستشو قطع کرد 
گفت دستی که بخوره توی صورت حضرت علی (ع) مال من نیست... 
امام زمان(ع)فرمودند:باهرگناهی که میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی!!
پاسخ:
واقعا داستان زیبایی بود
ممنون فضه ی فاطمه سلام الله علیها
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی